خیره به برگ سفید
مات مانده ام تا برسد به من کلام تازه ای
تا قلمم برقصد بِدرم جامه را
فریاد گشته ازتحجر عمیق که بر اندام من جاری می شود
و این پلشتی کهمی برد مرا
به سیاه چاله کهکشان
اندام من درانزوا از ماه و مهتاب و ستاره ها
می سوزد درکهکشان
در این ره گذر بر رویمکاغذ سفید
لبخند میزند
می گردد سیاه
پر می شود ازامید
پر می شود ازانتظار
16/5/98
مهرداد عسکری بهبهانی (مهر)
درباره این سایت