دل در میان بادهها حیران می رود
جان پریشان درپیش نالان می رود
آتشی برجانفتاده گریزان پا ببین
پگاه در پی دریاخروشان می رود
هرچه کردم تا نصیحت گویمش
گفت نکن، دل درپی جانان می رود
دل شده اسیر چشمشهلایش هیچ مگو
تو ندانی این، دلشیدا شتابان می رود
هستی جام می دهد در سلوک عاشقی
چون زلیخا بادرد هجران می رود
لذت دیدار مارابرد به درگاه عدم
فرصتی برجا نماند حیران می رود
چو آتش بکام مهر فتاد، رفت رفت
جام دردست پایکوبانخرامان می رود
مهرداد عسکری بهبهانی (مهر)
1/4/99
درباره این سایت